جدول جو
جدول جو

معنی شیرین سخنی - جستجوی لغت در جدول جو

شیرین سخنی
(سُ خَ)
صفت و حالت شیرین سخن. شیرین سخن بودن. شیرین زبانی. گفتاری شیرین و دلنشین داشتن. (از یادداشت مؤلف) : دلهای خاص و عام این شهر بربود و به شیرین سخنی قبول یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). عباسه آن هیأت و جمال جعفر دید و آن ظرف و کمال و ادب و فصاحت و شیرین سخنی وی جای هیچگونه صبر ندید. (تاریخ بیهق).
آرزوی دل خلقی تو به شیرین سخنی
اثر رحمت حقی تو به نیک اخلاقی.
سعدی.
منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی و تو به خوبی مشهور.
سعدی.
شیرین سخنی و ملاحت نوادر این دیوانه بر حضرت عرضه می رفت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 113).
- شیرین سخنی کردن، سخنان شیرین و دلنشین بر زبان راندن. شیرین زبانی کردن:
خوان درویش به شیرینی و چربی نخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرین سخن
تصویر شیرین سخن
خوش سخن، خوش صحبت، شیرین کلام، شیرین گفتار، کسی که گفتارش خوش آیند است، لطیفه گو
فرهنگ فارسی عمید
(دَ هََ)
صفت شیرین دهن. داشتن دهان زیبا و سخن خوش و شیرین. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیرین دهان و شیرین دهن شود
لغت نامه دهخدا
خوشخوی، (یادداشت مؤلف)، که خلق و خوی خوش دارد:
نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
که خندۀ شیرین دارد. که خوش می خندد. که تبسمی شیرین و ملیح دارد. شکرخنده. (از یادداشت مؤلف) :
لب چو مرجان ولیک لؤلؤبند
تلخ پاسخ ولیک شیرین خند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرین سخن
تصویر شیرین سخن
کسی که گفتارش خوش آیند و مطبوع است خوش صحبت، بذله گو لطیفه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
بذله گو، خوش بیان، خوش زبان، شکرخا، شکرشکن، شیرین گفتار، لطیفه پرداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد